من آن نیم که به عمر از وفای خود بروم


ز آستانت به حسن رضای خود بروم

منم فتاده به خاکی و هر زمان چون باد


گذر کنی به سر من ز جای خود بروم

به راه بی سر و پا می روم که آب دو چشم


رها نمی کندم تا به پای خود بروم

چنان ضعیف شدم، گر دعای وصل کنم


ز آه خود به فلک با دعای خود بروم

مرا جهان بلا بر سر است و می خواهم


که سر نهم، ز جهان با بلای خود بروم

به دست بوس خیال تو گر شود ممکن


درون دیده صورت نمای خود بروم

در انتظار وصالت ز دست شد خسرو


دلت نشد که به سوی گدای خود بروم